باز هم دم تحویل سال و همان نقش همیشگی که انگار از ازل افتاده گردن مرد بودنمان

شیشه پاک کردن.

به غیر از این مورد همه ی چیزهای دیگر در این سال ها فرق کرده

رومه باطله ها که جایشان را دستماال های نانو گرفته 

و  شیشه شورهای قدیمی که رقابت را به اسپری های غلیظ و بی بو واگذار کرده اند

همه چیز عوض شده الا علت تام فاعلی.

هر بار که دستمال را روی شیشه میکشم یک قسمت جدید از پازل صورتم کامل میشود.

رفل شیشه ها عجب فکر مزخرفی بوده وقتی این همه  آینه در طول شبانه روز

 دارند دائم گذر زمان و چین و چروک های صورت و انقلاب موهای سفید را که روز به روز

روی سرمان فراگیرتر میشود به رخمان میکشند.

 خاکِ باران اواخر اسفند را تماشا میکنم و زیر لب با خودم میگویم

این چندمین باری ست که این صحنه را تجربه میکنم و قرار است چندبار دیگر تکرارش کنم؟؟؟

انگار به جز حالت من که پشت پنجره به بهانه ی خانه تکانی محو خودم شده ام

در این سال ها همه چیز در پیش و پس زمینه فرق کرده.

گاهی روبرویم ساختمان های چند طبقه ای را دیده ام که  آدم هاشان به بهانه ی

همین خانه تکانی از پشت پنجره برایم دست تکان داده اند،

گاهی  باغ و درخت هایی که شکوفه زدنشان بیشتر از اینکه امیدوارم کنند

گذر زمان را به رخم کشیده اند،

و بعضا خیابان هایی که که از صبح تا غروب میزبان ده ها جفت پای پر انرژی

یا خسته بوده اند که سعی میکردم از پشت پنجره داستانشان را حدس بزنم.

در بکگراند هم اوضاع خیلی عوض شده،

 جای مادرم را زنی گرفته که جوان و زیباتر و البته دست پختش به مراتب بدتر است

پدری که قاب عکسش روی دیوار و وظایفش افتاده گردنم و البته یک مهمان ناشناخته

که از این بریز و به پاش دم عید حسابی حظ میبرد و مجبورم میکند هرچند دقیقه یکبار

جای لکه ی توپش را از یکی از پنجره های تازه پاک شده تمییز کنم و با دندان قروچه

و درحالیکه سعی میکنم آرامشم را حفظ کنم بگویم نکن بچه جان نکن.

توی حال خودم بودن دارد زیر زبانم مزه میکند که با جمله ی عزیزم هنوز تمام نشده بانو

به خودم می آیم 

دستمال را برای آخرین بار روی صورت مردی که این بهار ۴۰ ساله میشود میکشم

و از چهارپایه میآم پایین.

+یک قاب از چندسال بعد

این چالشی بود که به من ربط نداشت اما دوست داشتم بنویسم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها