نصف شب از اتاق میام بیرون که آب بخورم و میبینم مادر جان هنوز بیداره و

داره با تسبیح دونه سبز یادگار بابابزرگ صلوات میفرسته.

با دیدنش اون موقع شب خنده ام میگیره و میگم دیگه داری خدا رو شرمنده میکنیا.

میگه 14 تا 100 تا میشه چندتا؟

با مخ خاموش اون وقت شبم چند ثانیه طول میکشه تا بگم 1400 تا.

میگه اگر 10 روز 1400 تا صلوات بفرستم میشه چندتا؟

میگم 14000تا.

سرش ت میده و غرق صلوات دادنش میشه،

دو تا لیوان پر آب میخورم و موقع رفتن میگم:مامان جای این 14000تا صلوات چی میدن؟

میگه یعنی چی مگه قرار چیزی بدن؟

میگم پس تو برای چی داری میفرستی؟

میگه خب بعدش هر آرزویی که داشته باشی اگر خدا بخواد برآورده میشه،

میگم پس حالا که داری این همه زحمت میکشی یه آرزوی درست و درمون بکن لااقل،

رگ مادر سه تا پسر بودنش میگیره و میگه آرزو میکنم تو عاقل بشی،خوبه؟

با خنده میگم با این وضعیت من و بازار و دلار بعیید میدونم با 14000تا جواب ده،

حالا فعلا علی الحساب با این یخچال فریزرت نو کن تا بعد،

تازه این موقع شب خدا هم سرش خلوته نمیخواد دیگه تو صفم وایسی.

سرش ت میده و میگه خدا عاقلت کنه و فکر میکنم داره از خدا میخواد 

به حرمت مادر بودنش منو گرفتار آتیش جهنم وعده داده شده نکنه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها